در انتظار صاحب الزمان(عج)...........
23 دی 1394 توسط الزهرا خلخال
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرت
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
آقا بیا که درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
جهان در حسرت آیینه مانده ست
گرفتار غمی دیرینه مانده ست
شب سردی ست بی تو بودن ما
بگو تا صبح چند آدینه مانده ست ؟
با یاد خدا همیشه در زمزمه باش
از غصه روزگار بی واهمه باش
هر لحظه دلت شکست یادت نرود
آن لحظه به یاد یوسف فاطمه باش
.
با اینکه روضه خوانم و می خوانم از شما
فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما
یا ایها العزیز ! ذلیل معاصی ام
باید ز شرم چهره بپوشانم از شما
می ترسم از رسیدن آن جمعه ای که من
جای سلام ، روی بگردانم از شما
رویی نمانده است به چشمت نظر کنم
پس بی دلیل نیست گریزانم از شما
من اصل انتظار تو را برده ام ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما
من نان به نرخ نام تو خوردم ، حلال کن
محض رضای ذائقه می خوانم از شما