یــــــا حبیب الباکین...
10 آذر 1394 توسط الزهرا خلخال
یــــــا حبیب الباکین
یادم آمد شب بی چتر وکلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوش رهائی
سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی ،
دلم آرام شد آنگونه که هر قطرهء باران غزلی بود نوازش گر احساس که می… بیشتر »